دیوان شمس و عکس من ...
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن / چون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خوردهای نقل خلاص خوردهای / بوی شراب میزند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو / خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی / بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم مست می وفاستم / با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
ای دل پارهپارهام دیدن او است چارهام او است / پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو / گر نه سماع بارهای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کردهای در همه دردمیدهای / چون دم توست جان نی بینی ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد / ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو / گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو / کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا / گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو / باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون / بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو / چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن
شعر از مولانا
عکس و طراحی از امیر خسروی